به بهانه چهارمين سالگرد رحلت آيت‌اله مرواريد(ره)/معامله با خدا و بي اعتنايي به دنيا

ساخت وبلاگ

به بهانه چهارمين سالگرد رحلت آيت‌اله مرواريد(ره)

معامله با خدا و بي اعتنايي به دنيا

دكتر رضا حسینی‌ابرده
و من‌ المومنین رجال صدقوا ماعاهدالله علیه و منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و مابدلو تبدیلا
صحبت کردن و یا نوشتن درباره شخصیت‌ها و بزرگانی چون آیت‌الله حاج شیخ محمدتقی مروارید کار دشواری است. به عنوان یکی از نزدیکان ایشان، تنها می‌توانم به گوشه‌ای و زوایای محدودی از شخصیت ممتاز و فاخر ایشان آنچنان که خود شاهد بوده‌ام اشاره کنم.
چنین بوده و هست و احتمالاً خواهد بود که شخصیت‌های بزرگ و تأثیرگذار بعضی از اعمال و گفتارشان در طی حیاتشان برای حتی نزدیکان قابل فهم و هضم نباشد، چرا که نگاه آنان فراتر و افق دیدشان فراختر از نگاه محدود و فضای دید دیگران است. با همین مقدمه شروع می‌کنم و به بعضی از ناشناخته‌ها و ناگفته‌ها درباره ایشان می‌پردازم. برای توضیح مطلب از قرآن شاهد مثال می‌آورم و البته قصدم اغراق گویی به سبب نزدیک بودن با ایشان نیست و به هیچوجه قياسي و مشابهتی برای برخورد دو پیامبر بزرگ الهی با هم و آنچه را از زندگی آیت‌الله مرواید ذکر می‌کنم نیست و فقط برای بهتر رساندن مقصود، به داستان حضرت موسی(ع) و خضر استناد می‌کنم.
در سوره مبارکه کهف، همه خوانده‌ایم که در ملاقات حضرت موسی و (عبد خدا) خضر(ع)، به موسی می‌گوید «هل اتبعک علی ان تعلمن مما علمت رشدا» (66). موسی می‌پرسد آیا می‌توانم همراه تو باشم تا از علمت بیاموزم. پاسخ خضر چنین است «انک لن تستطیع معی صبرا» تو توانایی صبر کردن و دیدن آنچه را که من عمل می‌کنم نداری! چگونه ممکن است صبر داشته باشی بر آنچه از آن بی‌خبری(66و67). در همراهی موسی با خضر(ع) سه اتفاق مهم می‌افتد که با معیارها و ضوابط موسی نمی‌خواند و در هر مورد موسی، صبر ندارد تا آن ابعادی از عمل را ببیند که خضر از آن بُعد به موضوع و حادثه می‌نگرد و معیار و محک عمل او آن چیزی است که در افق دید موسی جایی و مکانی ندارد. لذا به همین علت در هر مورد موسی اعتراض می‌کند که چرا چنین کردی و خضر تا اعتراض سوم که به مفارقت آنها می‌انجامد به اعتراض موسی پاسخ نمی‌دهد. قصد ندارم به این موضوع بپردازم که این سه حادثه چه بودند و توجیه آن اعمال که به ظاهر با معیارها و ضوابط عادی و جاری تطبیق نمی‌کردند چه بود. شاید به طور خلاصه بتوان گفت که خداوند به موسی (آن پیامبر بزرگ که خود بعضی از اعمال و کردارش و معجزاتش قابل فهم و درک و توجیه نبود و با عقل عادی هنوز هم نیست) می‌فهماند که ماوراء آنچه تو می‌دانی و می‌فهمی بسیار چیزهاست که تو طاقت صبر کردن بر آنها را نداری. حقایق و اتفاقات عالم، وجوه دیگری دارد که هر کس از آن آگاه و مطلع نیست.
سال‌ها قبل، آقای مروارید در گرمای تابستان از کرمانشاه یخ به مهران می‌بردند و به ظاهر یخ فروشی می‌کردند. در آن سال‌های دور، نزدیکترین شهر (به مهران) که کارخانه تولید یخ داشت کرمانشاه بود. اتوبوس‌های مسافربری و کامیون‌ها که از کرمانشاه به ایلام می‌رفتند بین 10 تا 12 ساعت در راه بودند. از ایلام به مهران نیز خوشبینانه همین 10 تا 12 ساعت طول می‌کشید، مجموعاً بین 20 تا 24 ساعت برای رفتن کامیون از کرمانشاه به مهران زمان می‌بُرد! با هوای گرم در آن منطقه گرمسیری یک کامیون معمولی با بار یخ (بدون سردخانه) درطی این 24 ساعت که حتی در شب‌ها نیز گرمایش طاقت فرسا است چند درصد یخ به مقصد می‌رسد؟ خوشبینانه تنها نصف یخ به مقصد می‌رسید. یخی که به مهران می‌رسید به قیمت نازلی فروخته می‌شد (بدون رعایت سود و زیان و شاید به قیمت تمام شده و یا کمتر)! ما که از دور شاهد این تجارت زیان ده بودیم به نقد عملکرد آیت‌الله می‌پرداختیم که این چگونه تجارت و کاسبی است. ذهن معامله‌گر و جهت‌دار ما در این خرید و فروش دنبال سود بود و چون سودی در آن دیده نمی‌شد از طرف ما قابل توجیه نبود. ما وجه دیگر (یا وجوه دیگر) این معامله را نمی‌دیدیم. معامله‌ای پر سود که مشتری‌اش خدا بود و از طریق رساندن آب خنک به مردم شریف و عزیز و بندگان خوب خدا که در آن شهر و در آن گرمای شدید زندگی می‌کردند. آیا این معامله سودآورتر است یا آن که آیت‌الله مروارید قیمت تمام شده یخ را محاسبه و قیمت عادلانه‌ای را با احتساب سود مرسوم (کاسب حبیب خداست) از مردم می‌گرفت. اما و صد اما که ما در آن موقع نمی‌توانستیم بفهمیم که ایشان چه تجارتی می‌کرد.
سالها گذشت، آیت‌الله مروارید در ایلام آهن فروشی می‌کرد (روحانی باشی و کارکنی، آیت‌الله باشی و کسب و کار دیگری هم بکنی)، در آن زمان من در کرمانشاه بودم و تابستان‌ها به ایلام می‌رفتم. به علت آشنایی با حرفه حسابداری، نقل و انتقال و خرید و فروش  و سود و زیان تجارتخانه! آیت‌الله مروارید را به همراه بدهکاران و بستانکاران ثبت و ضبط می‌کردم (با حسابداری و دفاتر دوبل) و بیلان مالی می‌دادم. خود شاهد بودم که بعضی از مشتریان برای خرید یک شاخه آهن با طول معین مراجعه می‌کردند و ایشان خود شخصاً آهن را با ارّه آهن‌بر می‌بریدند (چون دستگاه برش برقی و یا برش گاز نداشتند). قیمت فروش آهن با محاسباتی که من می‌کردم در بعضی موارد ارزانتر از قیمت تمام شده بود (بدون احتساب مزد برش). در همان زمان، آهن فروشی دیگر، در ایلام بود که هم سرمایه‌اش بیشتر بود و هم میزان فروش و تعداد مشتریانش (او کاسب بود به معنی عرفی‌اش) و نرخ خرید و فروش آهن و حساب و کتابش به روز بود. وقتی به حاج آقا مروارید اعتراض می‌کردم که چرا آهن را به این نرخ می‌فروشید که از قیمت رقیب و قیمت تمام شده کمتر است، ایشان جواب مورد انتظار مرا که منطق کاسبی و تجارت بود (ذهن معامله‌گر و وجه غالب کسب و تجارت عرفی) نمی‌دادند. حساب افراد و اشخاص را هم که نگاه می‌کردم خیلی از فروش‌ها نسیه بود و بعضی از طلب‌ها هم عملاً سوخت و سوز شده بود (یعنی خریدار نهایتاً هم پول آهنی را که با این قیمت ارزان خریده بود نمی‌داد). بعدها فهمیدم که آقای مروارید با کسی دیگر معامله کرده بود، خوشنود بود که بنده خدایی سرپناهی ساخته با آهنی که نسیه از ایشان خریده است و بعداً نتوانسته و یا نخواسته بدهی‌اش را بپردازد.
کم نیستند کسانی که با چشم خود دیده‌اند بناّیی حاج آقا مروارید را، و حتی در ساخت مسجد جامع ایلام (احداث اولیه آن را) که ایشان خود کاه و گل و ملات را تهیه می‌کرد. حتی در همین سال‌های آخر عمر شریفشان با آن اندام نحیف و رنجور (ولی سالم) خیلی‌ها شاهد بودند که ایشان بناّیی می‌کرد در خانه قدیمی خودشان و برای تهیه سر پناهی برای طلبه های علوم دینی.
آیت الله مروارید همواره در حال عبادت بود، هرچند ما فقط آن بخشی را که ایشان در حال نماز و دعا و خواندن قرآن بود و مطالعه، جزو عبادت منظور می‌کردیم. اگر تعبیر سعدی (علیه‌الرحمه) را بپذیریم که «عبادت به جز خدمت خلق نیست» ایشان دائم در حال عبادت بود. از خوابیدن در بستر نرم و از خوردن غذاهای چرب اجتناب می‌کرد. در تمام ایام عمر، جوانی و میانسالی و پیری لاغر اندام و نحیف بود اما سلامت و تندرست و شاداب. روحی فربه و قوی داشت. بسیار به فکر آخرت و خدا ترس بود. در اغلب دیدارها با دوست و آشنا، کار برای آخرت را توصیه می‌کردند و بالاخص در این سال‌های آخرین عمر. تعبیر قشنگی داشتند برای فاصله بین دنیا و آخرت، می‌فرمود «بین این دنیا وآخرت یک دیوار است که نمی‌توان آن طرف را دید. وقتی پیر می‌شوی درزی و شکافی در این دیوار پدید می‌آید که از لای این درز و شکاف می‌توان آن طرف را دید». از ایشان ِگله و ِشکوه و شکایتی ندیدم و نشنیدم. توکل عجیبی داشتند و اعتماد به نفس بالا، دنیا در چشمشان حقیر بود. در مسافرت‌ها، عمامه و کفششان بالش و عبایشان رواندازشان و نیازی به زیرانداز نبود.
حرف و عملشان یکی بود هرچند که گاهی در قالب لطیفه می‌فرمود « به ما می‌گویند اهل علم، نه می‌گویند اهل عمل». در گرما و سرما و شرایط دشوار از کار و تلاش و خدمت به خلق خدا غافل نبود و نمی‌شد، همه را برخودش مقدم می‌شمرد. از تذکر و یاد دادن و آموختن غافل نمی‌شد. از ایشان بسیارآموختم، مراد و مرشد و معلم من بودند هرچند که خود را مغبون می‌دانم چرا که خیلی بیشتر باید از ایشان بهره می‌بردم.
جنازه ایشان را برای آخرین دیدار به منزل فرزند برومندشان آوردند فی‌البداهه این بخش از زیارت امین‌الله در ذهنم دوید و برای حاضرین و رو به قبله شهادت دادم که «اشهدانک قد جاهدت فی‌الله و عملت بکتابه و اتبعت سنن نبیه صلی الله علیه وآله حتی دعاک الله الی جواره». حقیقتاً چنین بود و چنین کرد.
دو دعا را که ایشان به اینجانب توصیه می‌فرمود که در خواندن و توجه به آنها مداومت نمایم و خودشان به آن مداومت داشتند برای حسن ختام در اینجا می‌آورم امید که شما نیز آن‌ها را حفظ کرده و در خواندن آنها مداومت نمايید.
قبل از هر نماز و پس از اذان و اقامه «اللهم انی اتقرب الیک به محمد و آل محمد و اقدمهم بین یدی صلواتی و اتقرب بهم الیک و جعلنی بهم وجیها فی الدنیا و الاخره و من المقربین، مننت علی به معرفتهم و اختم لی بالسعاده، انک علی کل شی قدیر».
پس از سلام نماز «اللهم اجعلنی مع محمد و آل محمد فی کل عافیتا و بلاء و اجعلنی مع محمد و آل محمد فی کل مثوی و منقلب اللهم اجعل محیای محیاهم و مماتی مماتهم و اجعلنی معهم فی مواطن کلها و لا تفرق بینی و بینهم  انک علی کل شیء قدیر».
روحشان شاد و بادشان گرامي


هفته نامه ی پیک ایلام /peyk-e ilam...
ما را در سایت هفته نامه ی پیک ایلام /peyk-e ilam دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : peikeilama بازدید : 191 تاريخ : دوشنبه 3 آبان 1395 ساعت: 8:47