زيرنظر محمدرضا رستم پور
گفتوگو با بيوك بوداغي درباره ترجمههايش از نويسندگان پساپستبومِ آمريكاي لاتين
نبرد با سلاح زبان
شيما بهرهمند
بخش دوم
در غالب آثار نويسندگان نسل جديد آمريكاي لاتين، با نوعي گفتوگو با آثار ادبي ديگر مواجهيم، يا اينكه نويسنده در پيِ جستوجوي امكانپذيري مفهومي بهنام «ادبيات» است. «خانهي كاغذي» نيز از اين قاعده مستثنا نيست. گويا دومينگس در اين رمان با جداسازي ادبيات و كارِ ادبي بر آن است تا ايده ادبي خود را شكل بدهد. او بازار ادبيات را به سخره ميگيرد و از «ستارههاي محو و کمسويي» ميگويد كه ساختهوپرداخته محافل ادبي، ناشران يا همان «بازار»اند. چرا «ادبيات» و مفهوم آن یکی از مضامین بنیادین آثار این نویسندگان است؟
این برمیگردد به سنتِ قوی و پرقدمت آمریکای لاتین در زمینه ادبیات داستانی. رابطه با کتاب و ادبیات برای این مردم، یک امر لوکس و یا سرگرمکننده نیست، امریست وجودی و رهاییبخش. دنیای خیال و داستان زندگی آنها از امر زشت و خشن نجات میدهد. این همه تنوع ژانر در ادبیات داستانی آنها، حاصل بلعیدن کتابها توسط مردم و نویسندگانی آنهاست. «بورخس» غولی بود که کتاب میبلعید. حالا همه نویسندگان این خطه، بورخس نیستند، ولی فرزندان او هستند. معلوم است که از دل چنین سنتی نویسندگانی بزرگ پدید میآیند. در خطه فرهنگی ما، چه کسی را میشناسید که حتا بهاندازه کارلوس ماریا دومینگس کتاب خوانده باشد. تازگیها در جایی خواندم که متولیان فرهنگ در اسپانیا از اینکه نرخ کتابخوانهای کشورشان تنزل یافته و به پنجاهدرصد رسیده است، نگراناند و در فکر چارهجویی. این را مقایسه کنید با درصد کتابخوانهای ما. خب، در چنین وضعیتی داستاننویس ما نمیتواند مثل دومینگس کتابخانه عظیمی را بهروی خواننده بگشاید. من تا جاییکه ادبیات آمریکای لاتین را خواندهام، میدانم که نویسندگانی آنها، حتا جوانترین آنها «هزارویکشب» را با چه ولعی خواندهاند. در اینجا آیا چنین ولعی را دیدهاید؟ آیا تمام آنهایی که داستان مینویسند، آن را خواندهاند. نمیشود آثار بزرگ قرن نوزده ادبیات جهان را نخوانده، شاهکار ادبی تولید کرد. اغلب ماها میگوییم، حلوا بیا دهن من.
نظرتان درباره «ادبیات متقلب، و جلوهفروشی حقهبازانه بازار ادبیات» که دومينگس با شخصيت براوئر از سازوكار آن پرده برميدارد و گويا تقدير فعلي كتاب را در غالب فضاهاي ادبي جهان رقم ميزند، چيست؟ امر «کالاشدگی» ادبيات و «بازار ادبي» تا چه حد به وضعيت ادبیات و نشر در کشور ما مربوط است؟
در «خانهی کاغذی» این یک نگاه گذرا به گوشهای از فضای ادبی آرژانتین است. و یک داوری قطعی و کلی نیست. مثل همه جای دنیا، در آنجا هم حتما هستند نویسندگانی که با تقلب میخواهند نمره قبولی بگیرند، ولی اینها بهقول دومینگس «ستارههای محو و کمسو» هستند و خیلی زود در آسمان ادبیات ردونشانشان ناپدید میشود. در نزد ما، اما چون چیزی به آن صورت سر جای خود نیست، بعضی حقهها مدتها میگیرد و دوام میآورد. اما امر «کالاشدگی»ی کتاب و ادبیات، اینجا خیلی فرق میکند با کشورهايي که از سرمایه ادبی فربهی برخوردارند. آیا در کشور ما کتاب مثل کشورهای کتابخوان یک کالای فرهنگی است؟ این چه کالایی است که با کیفیتترین آنها هزار نسخه نمیفروشد؟ مثالی بزنم: رمان درخشان و بزرگ «دیدار به قیامت» اثر «پییر لومتر» وقتی در فرانسه منتشر شد، چند ماه بعد از انتشارش، بیشاز پانصدوشصت هزار نسخه فروخت. حالا حتما بیشاز یک میلیون، بلکه بیشتر فروش رفته، در ایران ترجمه این اثر بهقلم استادانه مرتضی کلانتری، فقط در هزاروصد نسخه در نشر آگه چاپ شده است و نمیدانم تا حالا چهقدر فروخته. خب، این رمانیست که هر داستاننویس و رماننویسی آن را نه یکبار، که باید چندینبار بخواند، تا رمان نوشتن یاد بگیرد. و فقط این رمان نیست، رمانهای درخشان زیادی هستند که مترجمین بزرگ ما آنها را ترجمه کردهاند، که در بازار «کالاهای فرهنگی» سرنوشتشان دستکمی از مورد اولی که اشاره کردم ندارد. ترجمه «باغ همسایه» شوخی نیست. اما حاصل آنهمه رنج یا وجد ترجمه این اثر بزرگ فقط دوهزار نسخه است. در چنین شرایطی من کتاب را کالا نمیدانم. ما در کالاکردن خیلی چیزها که نباید کالا باشند، خبره و زبلایم؛ مثلاً نگاه کنید به نظام آموزشی که از فرط «کالاشدگی» دارد میترکد. اما این موردی که شما به آن اشاره میکنید، هنوز کالا نشده است. البته این حرفها به این معنا نیست که عدهای به کتاب و حوزه نشر مثل کالا نگاه نمیکنند. هستند بنگاههایی که به اسم ناشر، در این وضعیت غمانگیز بازار کتاب، جنس بنجل میفروشند و اصلاً هم دغدغه فرهنگ ندارند. و در بعضی موارد فاجعهبارند. من بعد از انتشار «خانهی کاغذی» ترجمهای از این کتاب دیدم که از بخت بد «مترجم» تقریباً همزمان با ترجمه من به بازار آمده بود، که فکر نمیکنم هیچ آدمی که عقل سلیمی داشته، آن را یکبار خوانده بوده. چنین موارد مضحک و درعینحال غمانگیز ما کم نداریم. اما خوشبختانه، ناشران اصلونسبدار، حرفهای و بافرهنگ هم زیاد داریم.
از وجه نمادين اثر بگذريم، کارلوس ماريا دومينگس را در ميان همتايان خود چطور نويسندهاي مييابيد، شاخصههاي نثر و سبك ادبي او چيست؟
دومینگس تا حالا تا جاییکه من میدانم، داستان بلند «خانهی کاغذی» را نوشته است و دو رمان بسیار مهم و درخشان، یک نمایشنامه، چند بیوگرافی، و البته صدها گزارش که بخشی از آنها بهخاطر اهمیت زبان آنها و ویژگی رواییشان بهصورت کتاب درآمده است. در ادبیات اسپانیایی زبان یکی از نویسندگانی مطرح و شاخص است. زبان او را به «والسِ کوتاه» تشبیه میکنند. او بیشتر از همه تحتتأثیر سنت روایی بورخس است. و همانطور که در معرفی این نویسنده نوشتهام، «فشردگی بافتار زبان آثارش او را در رده نویسندگانی قرار میدهد که خالق جهانهای کامل در تنگترین فضاهای ممکن هستند. و کارکترهای آثارش پیچیدهاند و از یاد نرفتنی و مسیر زندگیشان بسیار غریب». و از نویسندگانی خارج از حوزه ادبیات اسپانیا، بیشتر تحتتأثیر جوزف کنراد. رمانهای او هم مثل کنراد، رمانهای سفر و اودیسهوار هستند. در «خانهی کاغذی» نقلقولی است از کنراد که فکر میکنم مانیفست دومینگس در باب داستان و رمان، و بهطور کلی ادبیات است. آنجا که راوی میگوید: تصور میکنم تأثیر جملهای از پیشگفتار کتاب (خط سایه) هنوز از ذهنام نرفته و رهایم نمیکند و موضوع آن هرچه بیشتر به ذهنام میچسبد. کنراد در سفرهای دور و درازش هرگز مونتهویدئو را ندید، اما، برای زایلکردنِ این تصور که کاراکتر داستاناش زاده خیال است، نوشت: «خودِ دنیای آدمهای زنده سرشار از معجزه و سِر و راز است، که عقل و حس ما را بهطور غیرقابلفهمی تحتتأثیر قرار میدهد، و این زمانی توجیهپذیر میشود که زندگی را جادوگری بخوانیم». از دومینگس، بخشهایي از درخشانترین کار او، رمان «ساحل کور» را ترجمه کردهام که امیدوارم ترجمهاش را بهپایان برسانم و در آینده نهچندان دور چاپ و منتشر بشود.
اگر «خانهي كاغذي» بهنوعي با اثر كنراد در گفتوگو است، رمان «كامچاتكا»ي مارسلو فيگراس نيز پيوندي در سايه با «موبيديك» ملويل دارد. در «خانهی کاغذی» راوی همراه با «خط سایه» سفرش را آغاز میکند و در «کامچاتکا»، مارسلو فیگراس روایت را با نقلقولی از «موبیدیک» هرمان ملویل در سرلوحه فصل اول: «روی نقشه پیدایش نمیکنی؛ مکانهای درستوحسابی هیچوقت روی نقشه نیستند». و در جایی از رمان، راوی خود را با کویکوئک، ـ یکی از شخصیتهای اصلی «موبيديك» ـ قياس میکند. شايد اولين دلالت نامِ «كامچاتكا» به همين رمان مربوط ميشود. راويِ نوجوان رمان هم با پدرش در يك بازي بر سر بهدستآوردن منطقهاي پرتافتاده روي نقشه به همين نام رقابت ميكنند و همين امر سرتاسر رمان را به سفري ذهني بدل ميكند. درعینحال كامچاتكا در نظر راوي مكاني است «دور از همهجا، دستنيافتني»، پناهگاهي براي تجديد قوا يا جانبهدر بردن. آیا عنوان رمان فیگراس بهنوعی دلالت دارد بر رمان ملویل؟ از اتصال «موبيديك» با «كامچاتكا» چه ايدهاي خلق ميشود؟
علت نامگذاری کامچاتکا، میتواند چندین دلالت داشته باشد. یکی همان نقلقولی است که نویسنده از ملویل میآورد و شما به آن اشاره کردید. اینجا کامچاتکا همان لامکان ملویل است. جایی است که در نقشه جغرافیا نیست. راوی دهساله رمان و برادرش «جغله» که پنج سال دارد، در پی «فوران آتشفشان» شرایط سیاسی آرژانتین و سیطره رعب و وحشت و جنایت، از زندگی عادی کودکانه و علایق و محیطی که به آن خو گرفتهاند، ناگهان به جایی پرتاب میشوند که بهنظر راوی مثل یک سیاره ناشناخته است. راوی آنجا را کامچاتکا مینامد. زندگی در کامچاتکا برای هری زمانی شروع میشود که مادرش او را از سر کلاس درس زیستشناسی و با موضوع «اصل ضرورت» بیرون میآورد. کامچاتکا بعد برای او میشود دژ مقاومت. راوي در اواخر فصل پایانی رمان میگوید: «من مدتزمانی در مکانی زیستهام که ناماش را کامچاتکا میگذارم، مکانی که به کامچاتکای واقعی خیلی شبیه است (برای سرما و کوههای آتشفشاناش، برای انزوایش)، اما چنین مکانی در دنیای واقعیت وجود ندارد... من دیگر نیازی به کامچاتکا ندارم، مکانی که پناهگاهام شد چون دور از همهجا بود، دستنیافتنی، درون یخ ابدی. حالا دیگر زمان آن رسیده که دوباره به مکان خودم بازگردم، با تمام وجودم آنجا باشم، ولی نه فقط برای زندهماندن، که برای زندگیکردن.»
«كامچاتكا» در پنج زنگ: زيستشناسي، جغرافيا، زبان، نجوم و تاريخ روايت ميشود. راوي در آخر با بازگشت و نگاهي از نو به گذشته و دانستههايش به درك آنچه بر او و ديگران رفته، ميرسد. بهنظر شما اين فصلبندي چه كاركردي در روايت اين رمان دارد؟
فصلبندی، یعنی ساماندهی متن. عنوان هر فصل تأثیر معانی زیادی برای خواننده دارد. بدون فصلبندی، متن به این میماند که انگار بدون پاراگراف نوشته شده است. نویسندگان آمریکای لاتین اکثراً بهخاطر شناخت عمیقی که از ادبیات جهان و ساختار داستان و رمان دارند، حتا در داستانهای کوتاهشان، وقفههای کوتاه را، مثلاً با خط فاصل مراعات میکنند. برعکس داستانها و رمانهای ما که برای خواننده فرصت تنفس نمیدهند و یا نویسندگانشان به این موارد آگاهی ندارند. استفاده از نقلقولها در آغاز هر فصل، کاری که فیگراس کرده، کارکرد بینامتنی و تماتیک دارد. فصلبندی کامچاتکا یکی از فصلبندیهای درخشان و جذاب در رمان است. خودِ فیگراس درمورد ساختار و فصلبندیهای رمان میگوید: «هری و جغله پسربچه بودند و غرق در تجربه مدرسه. تا جایيکه میدانم ما همیشه اتفاقات را برحسب تجربههای خودمان رمزگشایی میکنیم.» در همین روزنامه شما، آقای امیر جلالی نقد هوشمندانهای بر «کامچاتکا» نوشتهاند که در آن به فصلبندی رمان اشاره دقیقی دارند. و فکر میکنم نقل آن روشنگر است: «فصلبندی رمان فیگراس بسیار سنجیده است. وسط کلاس زیستشناسی مادر هری او را از مدرسه بیرون میبرد. اما ذهن او در مدرسه و در کنار همکلاسی محبوبش برتوچیو جا میماند. در ادامه رمان، او کل دوران فرار و اقامت پنهانی در خانه پرتافتاده را بهشکل ادامه کلاسهای مدرسه تداعی میکند. خانه و مدرسه در هم ادغام میشوند و بهناچار مینشینند در خانه و بازی میکنند. برنامه خیالی مدرسه و چینش فصلها به شکلی است که زندگی در آرژانتین دهه هفتاد به کل ماجرای حیات بشر قلب ماهیت میکند. راوی وداع با پدرش را از زنگ اول، زیستشناسی تا زنگهای بعدی، جغرافیا، زبان، نجوم، و تاریخ به ترتیب بازگو میکند. در هر زنگ خیالی، راوی، بحران سیاسی ناگفته را با دشواریهای اقامت در محیطی نامأنوس بههم میآمیزد.»
رمان «نقال فيلم» ارنان ريورا لتليئر اگرچه نسبت به دو رمان ديگر سادهتر بهنظر ميرسد اما نويسنده اينجا نيز به روايتي سرراست كفايت نميكند و لايهاي ديگري در رمان مينشاند: «نقال فيلم»، نوعي اقتباسي ادبي است که نهتنها فيلمها، بلکه مفهومِ سينما را دستمايه روايت خود قرار داده. اگر در دو رمان قبلي نويسندگان برخوردي بينامتني با اثر ادبي ديگر ايجاد كردهاند، اينجا لتليئر سراغ برقراري پيوندي ميان سينما و ادبيات رفته است. او از ناپديدشدگانِ خود سخن ميگويد، از كساني كه زندگيشان با فيلم، و اگر امكان سينمارفتن نبود، با نقالي فيلم معنا پيدا ميكرد و اينك ناپديد شدهاند. از نظر شما نسبت بين ادبيات و مفهومِ سينما در رمان اين نويسنده شيليايي به چهكار ميآيد؟
«نقال فیلم» ستایش سینما و همزمان عشق به کلمات است. در نگاه اول رمانیست کوتاه و ساده. اما تکنیک و فانتزیهای سرشار این رمان فوقالعاده است. لتلیئر رمان را در چهلوسه سکانس و یک فصل روایی نوشته است. ساختار آن دقیقاً مبتنیست بر روایت سینمایی. رمان هیچجا «فلاش فوروارد» ندارد. چندین جا ماریا میخواهد آیندهگویی کند، اما بلافاصله یادش میآید که او نقال فیلم است و میگوید: «نمیخواهم از سیر داستان جلوتر بیفتم»، یا «صبر کنید، سرموقع به اینجا هم میرسیم». فقط یک جا از این قاعده تخطی میکند و آن هم زمانیست که نقالی او تمام میشود و کلمه پایان بر پرده مینشیند. در فصل آخر راوي جهان فانتزی را ترک میکند و به واقعیت محض پا میگذارد. اینجا هم اما تمهید روای سینماییست. لتلیئر، جهان خیالانگیز سینما را با استفاده از تکنیک سینما در قالب کلماتی میریزد که در بسیاری موارد افسونکنندهاند. بهنظر من، نویسنده در این رمان، خواننده را به همان خانه حلبیای میبرد که ماریا در آن فیلم نقالی میکند و تخیل خواننده را نیز بالوپر میدهد. نوشتن یک رمان مینیمالیستی گیرا و سرشار از فانتزی، طنز، هیجان، حس غریب در مواجه با امر زیبا و هولناک و درعینحال رئالیستی، ساده نیست. از یکسو رئالیسم کوبنده رمان، و از سوی دیگر نیروی تخیل در آن، کنتراست غریبی پدید آورده که میتوان آن را کنتراستِ شادمانی و ملانکولی نامید، یا کنتراست برهوت ملالآور و نشاط زندگی. «نقال فیلم» از آن رمانهاست که تصاویر آن بهراحتی از ذهن خواننده بیرون نمیرود. لتلیئر یکی از محبوبترین و پرفروشترین نویسندگان شیلی است.
ادامه دارد...
• دکتر بهروز سپیدنامه
نگارم نگاهی به من هم نکرد
و از غصههایم کمی کم نکرد
در این فصل سرد و سکوت سیاه
برایم گل صحبتی دم نکرد
دریغا که خورشید پُر ادعا
دمی التفاتی به شبنم نکرد
امیر دلم غرق خون گشت و او
ز بالای برجاش سری خم نکرد
و این بی مروت برای دلم
کمندی که انداخت محکم نکرد
دلم میل خوان جنون کرد و او
امیدی برایم فراهم نکرد
• طیبه شیخ مرادی
از سر صبح شروع میشود
دوست داشتنت
در من زندگی میکند
در رنگ پیراهنم که دوستش داری
از خیابانی که هر صبح می آیی
شروع میشود دوست داشتنت
وتا شب با من می خوابد
فروه محمدی –دانش آموز
1
گلوله آخرش
هدر رفته
دارد به صلح فکر میکند.
2
کفش هایت وفادارند
و پاهایت،
دلگرم اند به بوسه های جاده
باید جاده را از زیر پاهایت کشید تا در برگشت غرق شوی...
شاید هم باید ته فنجانت،
با دوعصا ایستاد
چند شعر از محمدرضا عبدالملکیان
1
حالا که آمدهای
چترت را ببند
در ایوان این خانه
جز مهربانی نمی بارد
2
هنوز فرصت هست
برای دیدن یک گل
هنوز فرصت هست
هنوز می شود آیینه را تماشا کرد
و خط کشید به روی خطوط نا روشن
هنوز می شود از خانه تا خیابان رفت
و چشم را به تماشای واقعیت برد
نگاه کن!
هجوم وسوسه ی میدان
و آرزوی فروش دو پاکت سیگار
چگونه غربت مردان روستایی را
گره زده است به آغاز بی سرانجامی
3
جای من خالی است
جای من در عشق
جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار
جای من در شوق تابستانی آن چشم
جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت
جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت
جای من خالی است
من کجا گم کرده ام آهنگ باران را!؟
من کجا از مهربانی چشم پوشیدم
دوباره این سوال را از هم می پرسیم
مگر ما برای ماهی ها چکار کرده ایم
که این همه قلاب می اندازیم
در آب؟!
هفته نامه ی پیک ایلام /peyk-e ilam...
ما را در سایت هفته نامه ی پیک ایلام /peyk-e ilam دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : peikeilama بازدید : 198 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 1:38